عشق بازی با نور...

برای قاصدک *

خدايا توبه مي‌كنم از اينكه...

حرف‌هايي كه تا به حال نگفته‌ام...!


1- خدايا توبه مي‌كنم از اينكه به جاي غبطه خوردن به پيشرفت ديگران و الگو گرفتن فقط حسادت كردم.
2- از اينكه مطلبي را نمي‌دانستم و فقط براي اينكه به اصطلاح كم نياورم تظاهر به دانستن آن كردم.
3- از اينكه مطلبي را نوشتم تا زيبايي قلمم را به رخ ديگران بكشم.
4- از اينكه در سر سفره رنگين نشستم و آنقدر غذا خوردم و سير سير شدم و اصلاً به اين فكر نمي‌كردم كه شايد همسايه‌هايم گرسنه باشند.
5- از اينكه اموالي كه تو به من عطا كردي مال خود پنداشتم و پيش خود فكر كردم اينها همه را به واسطه زرنگي و زيركي خودم به دست آوردم.
6- از اينكه چنان مست كسب و كار و جمع مال دنياي بي‌ارزش شدم كه يادم رفت روزي مي‌آيد كه مرگ يقه مرا مي‌گيرد و مرا كشان كشان به سوي قبر مي‌برند و حال آنكه دستم از اعمال صالح تهي است!
7- از اينكه همچون شياطين با صداي بلند خنديدم و يادم رفت كه آخرت چه سختي‌هايي دارد.
8- از اينكه در خواندن نمازهايم خصوصاً نماز صبح، سستي و تنبلي كردم تا جايي كه اگر نمازم قضا مي‌شد ديگر مثل گذشته ناراحت نمي‌شدم.
9- از اينكه زبانم را به جاي اينكه مشغول به ذكر تو كنم آن را آلوده به حرف‌هاي بيهوده و ناچيز كردم.
10- از اينكه دوست داشتم دوستانم در زندگي شكست بخورند تا موفقيت من نمايان تر شود.
11- از اينكه در جايي بايد راستش را مي‌گفتم ولي چون عليه من بود دروغگويي را پيشه خود ساختم.
12- از اينكه مثل افراد متوسط جامعه زندگي نكردم و هي مدام خانه و ماشين عوض كردم تا ديگران مرا در اين حال ديدند و آرزو كردند مثل من باشند و چون توان مالي نداشتند لب به اعتراض تو گشودند!
13- از اينكه فكر مي‌كردم اگر من اول سلام كنم كوچك مي‌شوم و هميشه منتظر سلام ديگران بودم!
14- از اينكه بي‌جهت و به دروغ، ديگران را تعارف به ميهماني مي‌كردم با اينكه ته دلم مي‌دانستم كه مايل به ميزباني‌شان نيستم و در حالي كه زبانم مي‌گفت بفرماييد؛ دلم مي‌گفت لطفاً هرگز نفرماييد.
15- از اينكه به اصطلاح براي اينكه كم نياورم حرف حق را نپذيرفتم و هي مدام آسمان به ريسمان بافتم تا بلكه نظر خودم را اثبات كنم.
16- از اينكه مي‌توانستم جلوي غيبت كردن پشت سر ديگران را بگيرم ولي به اين دليل كه افراد غيبت كننده از من نرنجند از او دفاع نكردم.
17- از اينكه تمام فوتباليست‌ها يا هنرمندان را مي‌شناسم وحتي بعضي اوقات از ريز مسائل زندگي آنها باخبرم ولي حتي يك بار كامل بلد نيستم اسامي امامان را نام ببرم چه برسد به اينكه تاريخ زندگيشان را بدانم!
18- از اينكه با اعمال و رفتارم، ديگران را مجبور به تعريف و تمجيد از خود كردم و حال آنكه مجد و عظمت و تعريف فقط در شأن تو بود و بس.
19- از اينكه با حركاتم و رفتارم باعث شدم كه ديگران به كسي بخندند غافل از اينكه خودم از همه خنده‌دارتر هستم!
20- از اينكه چنان دنيا مرا اسير خود كرد كه در ضمير ناخودآگاهم فكر كردم كه مرگ براي من نيست و اين ديگران هستند كه مي‌ميرند!
21- از اينكه زن و فرزند و كسب و كارم را به والدينم ترجيح دادم و حق آنها را كه تو درخواست نمودي ادا نكردم.
22- از اينكه در مقابل متكبرها تكبر نكردم و در مقابل تواضع ديگران به جاي تواضع بيشتر خودم را آدم حسابي فرض كردم!
23- از اينكه وقتي به خشم آمدم چراغ عقلم خاموش شد و هر حرفي از دهانم درآمد نثار ديگران كردم.
24- از اينكه دائماً اشتباهات ديگران را به رخ‌شان كشيدم ولي اشتباهات بزرگ‌تر خودم را فراموش كردم.
25- از اينكه بي‌پروا چشم به صحنه‌هاي حرام گشودم و يادم رفت كه چه بزرگي دارد در آن حال مرا نظاره مي‌كند.
26- از اينكه بايد خود را براي تو مي‌آراستم ولي خود را براي ديگران آراستم؛ آن هم آراستن حرام.
27- از اينكه آنقدر كه از گناه كردن لذت مي‌بردم حتي به اندازه يك درصد از شنيدن سخن حق لذت نمي‌بردم.
28- از اينكه بي‌وقفه از دوستان و فاميل‌ و آشنايانم پيش خودم براي خود رقيب تراشيدم و يادم رفت كه رقيب اصلي من، شيطان و نفس اماره من است.
29- از اينكه نشستم و فيلم‌هاي خانوادگي ديگران را به نظاره نشستم غافل از اينكه اين حريم خصوصي ديگران است كه در دستان من و در موبايل من قرار گرفته است!
30- از اينكه عمرم را بيهوده پشت رايانه گذراندم و با چت كردن و اينترنت و بازي و... آن را هدر دادم!
31- از اين كه آنقدر توكلم به تو ضعيف بود كه با كوچكترين مشكل مادي زود به سراغ قرض‌گرفتن از ديگران مي‌رفتم تا در عمل نشان دهم كه ايمانم به بندگانت بيشتر است تا به تو!
32- از اين كه در هر زمان و مكاني كه وارد مي‌شدم به جاي گفتن ذكر تو يا قرائت قرآنت فقط گناه بود كه در كارنامه‌ام ثبت مي‌شد!
33- از اين كه همنشيني با ثروتمندان را برهمنشيني با فقرا ترجيح دادم.
34- از اين كه غيبت دوستانم را شنيدم و به جاي اين كه لااقل در دل ناراحت شوم از ته قلب خوشحال شدم.
35- از اين كه اگر به كسي احسان كردم براي رضايت تو نبود بلكه دوست داشتم مرا فردي خير و نيكوكار بدانند!
36- از اين كه خلف وعده كردم.
37- از اين كه به جاي شكر نعمت‌هايت دلم مي‌خواست كاش زيباتر و غني‌تر بودم.
38- از اين كه ملاك بزرگي را مقام، پول، تجملات، زيبايي، كلام و... قرار دادم و آدمها را بر همين اساس به كوچك و بزرگ تقسيم نمودم و فكر كردم آدمها، هرچه از اينها بيشتر داشته باشند پس بزرگترند!
39- از اين كه به خاطر نداشتن جرأت و شجاعت، امر به معروف و نهي از منكر را ترك كردم.
40- از اين كه در كارها پيوسته نفع شخصي، مصلحت يا رضايت ديگران برايم مهم بود بي‌آن كه ذره‌اي به رضايت تو فكر كنم.
41- از اين كه در نمازم حواسم همه جا بود جز نزد تو!
42- از اين كه ديگران را به خاطر داشتن عقيده‌اي غير از عقيده و نظر من بي‌جا سرزنش كردم خصوصاً آنجا كه اين كارها را در جمع انجام دادم و باعث خرد شدن شخصيت طرف مقابلم شدم!
43- از اين كه چون سن‌ام بيشتر بود بهانه‌اي شد تا بر كوچكتر از خودم حس سروري و آقايي كنم.
44- از اين كه دوست داشتم از كار مردم سردربياورم غافل از اين كه اين كار، تجسس و حرام است!
45- از اين كه نصيحت خيرخواهانه ديگران را دخالت فرض كردم و به شدت ناراحت شده و واكنش نشان دادم.
46- از اين كه در اعمال، رفتار و گفتار و... اسراف و تبذير كردم و اعتدال و ميانه روي را رعايت نكردم.
47- از اين كه حاضر نبودم نسبت به مطلبي كه جهل داشتم بگويم نمي‌دانم حتي زماني كه ناداني و جهلم را همه فهميده بودند!
48- از اين كه آداب معاشرت اسلامي را هنوز هم بلد نيستم!!
49- از اين كه بي‌اجازه به چيزي كه مال خودم نبود دست اندازي كردم.
50- از اين كه تو گفته بودي به پدر و مادر احترام كنيد ولي من برعكس بي‌احترامي كردم.
51- از اين كه در حق امانت‌هاي تو و امانت‌هاي مردم خيانت كردم.
52- از اين كه بارها و بارها از تو نااميد شدم و حال آن كه گفته بودي فقط كافران از من مأيوس و نااميد مي‌شوند.
53- از اين كه از رفتار، گفتار يا عملي كه باعث رنجش ديگران شد عذرخواهي نكردم چون پوزش خواستن برايم خيلي سخت و دشوار بود.
54- از اين كه فكر كردم روزه يعني جلوگيري از خوردن و آشاميدن در حالي كه اعضايم روزه‌دار نبودند.
55- از اين كه با سرعت 120، نمازم را به پايان بردم به اين اميد كه به فلان برنامه يا سريال تلويزيون برسم!!
56- از اين كه حرفي را به كنايه يا طعنه يا زخم زبان زدم.
57- از اين كه چيزي را كه بايد مي‌گفتم آنجا لب فرو بستم و جايي كه بايد سكوت مي‌كردم لب به سخن گشودم.
58- از اين كه بارها و بارها در مورد عملي توبه كردم و عهد بستم كه ديگر تكرارش نكنم ولي باز هم عهدشكني كردم و توبه‌هايم را شكستم.
از اينكه... از اينكه... از اينكه...

 حسين ابراهيم نژاد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:خدا,عشق بازی با خدا,خدای من,خدارا دوست دارم,خدایا دوستت دارم,خداوند,من و خدا,عشق به خدا,ساعت 21:38 توسط shadi| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت